جدول جو
جدول جو

معنی سو سنی - جستجوی لغت در جدول جو

سو سنی
مرتعی در روستایرق چشمهی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسنی
تصویر سوسنی
کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن، درخور سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرو سهی
تصویر سرو سهی
درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد، سرو راست رسته
کنایه از معشوق خوش قد و بالا
در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سروش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَ)
مردم گیا باشد و آن را از آنجهت سگ کنی میگویند که هرکس آن را میکند میمیرد پس بوقت کندن اطراف آن را خالی کنند و طنابی آورند یکسر آن را بر کمر سگ و سر دیگر را بکمر گیاه بندند و سگ را نهیب دهند تا بدود. در آن اثناء آن گیاه از زمین کنده شود. گویند بعد از چند روز آن سگ میمیرد. میوه و ثمر آن را به عربی تفاح الجن خوانند. (برهان). همان مردم گیا که استرنگ گویند. (رشیدی). مردم گیاه است چون سگ میکند باین اسم موسوم شده و سگکنک مصغر سگ کنی است. (آنندراج). رجوع به سگ کنک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوختن باشد:
ای سوختۀ سوختۀ سوختنی
ای آتش دوزخ از تو افروختنی.
(منسوب به خیام).
خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است.
سلمان ساوجی.
- امثال:
در مسجد نه کندنی است نه سوختنی است
لغت نامه دهخدا
قسمی قفل پیچ، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گرمی، حرارت، (ناظم الاطباء) : و سبب آن رطوبتی بسیار و تباه باشد، تباهئی بی سوزانی و تیزی، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اگر آماس لبها صفرایی باشد ... سوزانی و خلیدن بیشتر باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(سو سَ)
اسب کبود، هر شی ٔ که کبود و نیلی باشد. (غیاث) (آنندراج). رنگ کبودی که به سبزی زند. (یادداشت بخط مؤلف). برنگ گل سوسن. آسمانجونی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سو سَ)
ازایلات ساکن اطراف مهاباد. (جغرافیای سیاسی ص 109)
لغت نامه دهخدا
جمهوریی است شامل بخشی از آفریقای غربی فرانسه بوسعت 1204000 کیلومتر مربع و جمعیت آن 3300000 تن پایتخت آن ’باماکو’ و شهرهای مهم آن ’کایس’ تومبوکتو سیکاسو و ’سگو’ است، کشور مذکور شامل بخشی از صحرا در شمال و دره های فوقانی سنگال و نیجریه در جنوب میباشد، بومیان بیشتر مشغول زراعت ارزن، ذرت و برنج هستند و آبیاری بوسیلۀ سدهایی که در شعب رود نیجریه بسته اند صورت میگیرد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شوذنیق، معرب سودنیق، نوعی گنجشگ، (فرهنگ فارسی معین) : عطارد دلالت کند بر کبوتر و سار ... و مرغ آبی و سودانی، (التفهیم)، رجوع به سودانیات وسودانیه شود، سودانیه، زرزور، (فرهنگ فارسی معین) (از ابن البیطار)، حبشی و سیاه، (آنندراج)،
منسوب بسودان، اهل سودان، از مردم سودان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به سوذان که از قرای اصفهان است، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وِ سَ)
نام لحن یازدهم از سی لحن باربد. (انجمن آرا) (برهان) (رشیدی) :
برزند نارو بر سرو سهی سرو سهی
برزند بلبل بر تارک گل قالوسی.
منوچهری.
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه.
منوچهری.
گهی سرو سهی را ساز دادی
سهی سروش به خون خط بازدادی.
نظامی.
و رجوع به سرو شود
لغت نامه دهخدا
اولین قسمت دوره دوم دوران چهارم زمین شناسی (اولین قسمت هولوسن) بعبارت دیگر دوره هولوسن - که دومین دوره دوران چهارم است - با عصر نوسنگی آغاز میشود. عصر نو سنگی پس از دوره حجر قدیم است. در دوره نو سنگی خود را تراش و صیقل بدهد و ابزارهای ظریف سنگی بسازد. این عصر تا عصر پیدایش فلزات ادامه دارد: حجر جدید عصر حجر جدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سنی
تصویر هم سنی
هم سن بودن همسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن لایق سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوهانی
تصویر سوهانی
عمل سوهان زدن و صیقل دادن چوب و فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرو سهی
تصویر سرو سهی
((سَ رْ))
سرو، درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سروناز، زادسرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دو سخنی
تصویر دو سخنی
اختلاف نظر
فرهنگ واژه فارسی سره
قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چو+زنی، تکه ای سازی مربوط به سرنا است که توسط گودارها از
فرهنگ گویش مازندرانی
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
بینی دراز
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیری دو حیوان مثل سگ و شغال، زیر و رو شدن، بالش، متکا، زیر سری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی ساده با کودکان که از چرخاندن و تکان سر ایجاد شود
فرهنگ گویش مازندرانی
صندوق بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
شنا بازی در آب، آب تنی
فرهنگ گویش مازندرانی
منی، آب حاوی نطفه ی مرد
فرهنگ گویش مازندرانی
برف و باران، سرمای مداوم زمستان، زمستان هایی که در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
کبود و نیلی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی شکار شبانه که نور چراغ اصلی ترین تمهید آن است
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی که با آن اشیای آهنی برنده را تیز کنند، سنگ چاقو تیزکنی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی